خیرین لطف کرده بودند و واسه ماه مبارک به ما غذای گرم دادند تا به بچه ها افطاری بدهیم . آن هم چه عذایی جاتون خالی جوجه کباب همراه مخلفات آنچنانی ؛
بله ؛ ما هم عقل کل ؛ گفتیم چه کنیم که این عذا به اهلش برسد ؟( آخه به عنوان غذای نیارمند بهه ما تحویل داده بودند )
نشتیم و خانواده های نیازمند را دستچین کردیم و کارت دعوت های مهر زده تفدیم تمام آنها نمودیم .
و بله ! خان سفره را پهن کردیم .
سر ساعت معین خانواده ها یکی یکی از راه رسیدند و ما هم با عزت و احترام آنها را به کلاس هاو سالن ها یی که سفره چیده بود هدایت کردیم .و تازه غیر غذا بسته ای هدیه و پوشاک هم برای آنها مهیا شده بود .
یواش یواش همه آمدند و ما هم خوشحال و باد به غبغب انداخته بودیم که خدا به ما توفیق داده و به نیازمندان داریم کمک می کنیم .!!!!!!!!!
خوب آخه ادم اینجور لحظه ها را واسه خودش توفیق می داند و فکر میکند واسطه ی خیر شده است
. اما غافل از اینکه لبه ی حق خیلی باریک و تیزه !
دیدم بعضی از آمدن و نشستن سر سفره امتناع می کنند به کنار در ورودی رفتم و علت را جویا شدم . دیدم بله ,
برخی از خانواده ها نماینده ای فرستادند که بچه یا همسر ما خجالت می کشند که در این محفل شرکت کنند . ما هم که در گیر کار خیر خودمان بودیم و سفره را چیده بودیم به رگ غیرتمان برخورد و گفتیم :
الا و بلا یا می آیید یا غذا بی غذا
خلاصه چه دردسرتان بدهم اذان را گفتندو ما خادم وار تو سفره ها راه رفتیم و پذیرایی کردیم و دولا و سه لا شدیم .
اما چه بیچاره ما که؛
این دولا و سه لا شدن ما ؛ برای شیطان هوس های خودمان بود نه برای رضای خدا و انسانیتی که برای آن خلق شدیم .
واسه یک لحظه چشمم به بکی از آقایونی افتاد که با خجالت کنار خانواده اش نشسته بود و سرش پایین بود و داشت روزه اش را باز میکرد . نگاهم را چرخی دادم تا از خودبینی به مردم بینی برسم .
خدا می داند که شل شدم . وا رفتم . یخ زدم .کو بیدم توی سر خودم که بهتر ببینم و دردش تا عمر دارم یادم نشود .
من چه کردم ؟ با آبروی این جماعت چگونه بازی کردم ؟
اره به خدا من با آبرو و عزت و شرف و حرمت اون پسران و دختران و پدران و مادران نیازمند بازی کردم .
دیگه روم نمی شد تو صورت اونا نگاه کنم .
دوست د اشتم زمین دهان باز کند و مرا مانند فارون ببلعد .
آخه ما چه طور این کار احمقانه را انجام دادیم و به این قشر زحمت کش برچسب زدیم وخودمون تو سفره ها می دویدیم و فکر کردیم بانی خیرشدیم ؟
اره دوستان اون تجربه ی تلخ موجب شد که دیگه هیچ نیازمندی را یک جا در یک محل جمع نکنیم . و هیچ کمکی را جاز نرنیم .
دیگه به هیچ خیری اجازه نمی دهیم که با نیازمندان رو در رو بشود و خودی نشان دهد .
حالا همیشه کمک ها را در خفا به خانواده ها می دهیم . یا شبانه به در خانه ی آنها می بریم و یا اینکه کارت و ادرس می دهیم و یک نفردر ساعتی که کسی نداند و خارج از ساعت کاریمان باشد می آید و تحویل می گیرد و می رود .
وسعی می کنیم موقفع تحویل هم به صورت آنها نگاه هم نکنیم و فقط کارت را ببینیم .
اره لبه ی حق خیلی تیز و برنده است مواظب باشیم با اون دست خودذمونو نبریم .
من که قلب خودمو حسابی خراش دادم وشاهزک اصلی دستمو زدم و امید وارم خدا از من بگذرد . و حهل من را ندیده حساب کند .
موضوع مطلب :